گروه «سیاست» قدس آنلاین/ مجید تربت زاده: نمی دانیم روزی که رادیو ، نتایج انتخابات را اعلام می کرد ، شهید رجایی دقیقاً کجا بود و چه واکنشی به پیروزی قابل پیش بینی اش نشان داد. ولی روزهای نخستین انتخابات را یادم هست. فرزند شهید رجایی هم این را جایی تعریف کرد، روزی که رادیو داشت ساعت به ساعت تعداد آرا نامزدهای مجلس در تهران را اعلام می کرد. هربار که به نام رجایی و تعداد آرایی که بیشتر شده بود، می رسید، او روی پایش می کوبید و می گفت: «من در برابر این آرا مسؤولم...من در برابر این آرا مسؤولم...».

آن بیست و هشت روز!

2 مرداد سال 1360...چهل و دو روز پیش ، امام«ره» بنی صدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرده بودند و به فاصله 4 روز پس از آن مجلس نیز به «عدم کفایت» او رأی داده بود. مردم برای انتخاب رئیس جمهور پای صندوق های رأی گیری آمده بودند. از میان 71 داوطلب ، شورای نگهبان صلاحیت 4 نفر را تأیید کرده بود. همه احزاب، تشکل ها و جمعیت های پیرو خط امام«ره» حمایت خود را از « محمد علی رجایی» اعلام کردند و پیشاپیش می شد حدس زد که او رئیس جمهور خواهد شد. نزدیک به 14 میلیون و 700 هزار رأی به صندوق ریخته شد و «رجایی» با بیش از 13 میلیون رأی به ریاست جمهوری رسید. نمی دانیم روزی که رادیو ، نتایج انتخابات را اعلام می کرد ، شهید رجایی دقیقاً کجا بود و چه واکنشی به پیروزی قابل پیش بینی اش نشان داد. ولی روزهای نخستین انتخابات را یادم هست. فرزند شهید رجایی هم این را جایی تعریف کرد، روزی که رادیو داشت ساعت به ساعت تعداد آرا نامزدهای مجلس در تهران را اعلام می کرد. هربار که به نام رجایی و تعداد آرایی که بیشتر شده بود، می رسید، او روی پایش می کوبید و می گفت: «من در برابر این آرا مسؤولم...من در برابر این آرا مسؤولم...».

* فقط 28 روز!

چند ماهی از انقلاب می گذشت که از طرف «مهندس بازرگان» به عنوان وزیر آموزش و پرورش معرفی شد. وزارتش اما دیری نپایید و اسفند سال 58 از طرف مردم تهران به مجلس راه یافت. حدود 5 ماه بعد  به دنبال مدتها کشمکش میان مجلس و بنی صدر برای انتخاب نخست وزیر سرانجام «رجایی» از سوی کمیته مشترک دولت و مجلس به عنوان نخست وزیر معرفی شد. دوران پر حادثه و التهاب نخست وزیری او نیز مانند وزارت و نمایندگی مجلس ، کوتاه بود. هنوز یک سال نشده بود که رای 13 میلیونی مردم ، پست ریاست جمهوری را به او واگذار کرد تا نخست وزیر مردمی و ساده زیست ایران حالا در بالاترین جایگاه اجرایی کشور قرار بگیرد. اما انگار دومین رئیس جمهور ایران اسلامی ، سهمی از آرامش نداشت. مردی که سالهای پیش از انقلاب را با زندگی در شرایط سخت اقتصادی ، زندان ، شکنجه و رفتن تا مرز شهادت سپری کرده بود ، در کابینه دولت پر از حرف و حدیث بازرگان ، چند ماهی وزیر بود و نزدیک به یک سال نیز ، بنی صدر با آتش افروزی هایش خون به دل او کرده بود، تنها 28 روز بر صندلی داغ ریاست جمهوری نشست و روز 8 شهریور سال 60 در عملیات ترویستی منافقین به همراه نخست وزیر« محمد جواد باهنر» به شهادت رسید.

* دستفروش جنوب تهران

قصه زندگی پر فراز و فرودش را شاید نسل سومی ها کمتر خوانده یا شنیده باشند. زندگی مردی که سالهاست نامش تنها در کش و قوس بحث های سیاسی و اختلاف نظر های جناحی از این و آن شنیده می شود. نسل اول و دوم هم انگار دارند میان طوفان جریان های روز سیاسی و تحولات پی در پی آن «شهید رجایی» را فراموش می کنند. ما نیز عادت کرده ایم از «رجایی» و آنچه بود فقط و فقط در سالگرد شهادتش قصه ای تعریف کنیم و اینکه فرزند «کربلایی عبد الصمد» در بازار قزوین به «علاقبندی» یعنی دکمه فروشی و وسایل خرازی مشغول بود و در 4 سالگی « محمد علی» از دنیا رفته بود تا خرج و مخارج زندگی بیفتد گردن برادر 14 ساله اش و مادر زحمت کشی که از پنبه پا کنی تا پوست گرفتن بادام و فندق و... را برای تأمین مخارج زندگی اش انجام می داد. فقر و ناداری سرانجام او  و خانواده را به تهران کشانده بود و «محمد علی» در تهران نیز مجبور بود روزها شاگردی مغازه بازار تهران را بکند و شبها درسش را بخواند. ماجرای دست فروشی هم بر می گردد به همین دوران و البته آشنایی اش با محافل دینی و سیاسی نیز.

استخدامش با درجه گروهبانی در نیروی هوایی چندان طولانی نمی شود و در نهایت پس از کودتای 28 مرداد ، عنصر سیاسی- مذهبی تشخیص داده شده و به نیروی زمینی منتقل می شود و پس از آن نیز استعفا می دهد و چون تحصیلاتش را ادامه داده است با لیسانس ریاضی به معلمی و استخدام در آموزش و پرورش روی می آورد.

* مبارزه و دینداری

زندگی « رجایی» شاید پیش و پس از انقلابش چندان تفاوتی با هم ندارد. به قول خودش اصلاً فرصت زندگی به مفهوم امروزی اش را پیدا نکرد که بشود آن را به سالهای قبل و بعد انقلاب تقسیم کرد. دینداری و پایبندی اش را در کنار سختی ، فقر و رنج و مرارت به همت مادر و سایر اعضای خانواده اش پیدا کرده بود و از دوران ملی شدن صنعت نفت و آشنایی با آیت الله کاشانی پایش به مبارزه باز شده بود و بعدها در آشنایی آیت الله طالقانی و بازرگان و نهضت آزادی این مبارزه را ادامه داده بود. و نخستین زندان را هم پس از این آشنایی تجربه کرده بود تا برای زندان رفتن های بعدی و شکنجه هایش آماده شود. همه شکنجه ها و زندان رفتن ها را لطف خدا می دانست ، بخصوص زندان دوم را که مصادف شده بود با جدایی اش از سازمان منافقین(مجاهدین خلق) . اگر آن زمان در زندان نبود ، منافقین همان کاری را با او می کردند که  با  «صمدیه لباف» و « شریف واقفی» کردند و شهادتش را به سال 1360 موکول نمی شد.

* می توانیم باور کنیم

اما«ره» یک بار گفته بود:« رجایی عقلش از علمش بیشتر است» آن هم شاید در پاسخ به آنهایی که نداشتن مدرک دکتری را برای او بهانه کرده و یا از نداشتن سواد و سابقه دیپلماتیکش انتقاد می کردند. برای شناخت رجایی و یا حرف زدن در باره منش و رفتار او شاید بهترین نقطه برای شروع همین سخن امام«ره» باشد. این جمله می تواند ما را وادار کند بر گردیم و نگاهی به دوران «رجایی» و نحوه نمایندگی ، وزارت و ریاست جمهوری او بیندازیم. آن وقت متوجه می شویم همه شخصیت او به پوشیدن پیراهن ساده چهار جیب خلاصه نمی شود. شخصیتی که رفتارش با دیگران، پایبندی اش به انقلاب اسلامی ، اطاعتش از رهبری انقلاب ، نشست و برخاستش با مردم و... قبل و بعد از ریاست و وزارت کوچکترین تغییری نمی کند، همه چیزش برای ما باور پذیر خواهد بود. می شود باور کرد فرزندان چنین کسی آقازاده های مسأله دار فردا نخواهند بود. می توانیم ماجرای مؤاخذه مسؤول دفتر نخست وزیری را به دلیل نو کردن موکت اتاق نخست وزیر باور کنیم . می توانیم سفرهای اعضای هیأت دولت او را با اتوبوسی که صندلی هایش برداشته شده بود تا وزیران چهار زانو کنار هم بنشینند برای هم تعریف کنیم و خاطر جمع باشیم فردا از کنار این ساده زیستی ، دهها فساد اقتصادی بیرون نخواهد آمد. می توانیم باور کنیم وقتی به وزیرانش، به همسرش و دیگران می سپرد مراقب رفتار من باشید ...هرکجا دیدید دارم تغییر می کنم به من تذکر بدهید... فراتر از تعارف های سیاسی و دوستانه حرف می زد...نکند الان شما هم دارید مثل من فکر می کنید توی سالهایی که گذشته است ، فیلمسازان، نویسنده ها ، روزنامه نگاران و سیاستمداران ما چقدر از رجایی ساخته، نوشته و یاد کرده اند؟    

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.